اولینها تاریخ میسازند، مثل اولین انسانی که بر ماه فرود آمد یا اولینبار که ایرانیها به پشتبام رفتند تا چهره خمینی را در ماه ببینند.
برای ایرانیها انقلاب ۵۷ از هرسو که بنگریم، یک واقعه نخستین است؛ اولین و شاید آخرین انقلاب مذهبی دنیا در زمانهای که شورمندترین جنبشهای آزادیبخش، رنگ سرخ و سویِ چپ داشتند.
انقلاب اسلامی طوماری از اولینها را به تاریخ ایران افزود که سرنوشت تاریخی ایرانیان را دگرگون کرد. نگاهی به اولینهایی که در دهسال ابتدایی برآمدن جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، شاید در ذهن تداعی بسازد و روند شکلگیری جمهوری اسلامی در قامت امروزش را در چند پرده نشان دهد.
آن پیشنویس اول قانون اساسی
هنوز روشنفکران و مذهبیونی هستند که در غم ازدست رفتن پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی که ولایت فقیه نداشت، دریغا گویند.
آیتالله خمینی در زمان اقامتش در پاریس،حسن حبیبی را مامور کرد تا طرح اولیه یک قانون اساسی را تهیه کند و حسن حبیبی که سالها در فرانسه حقوق خوانده بود، این کار بزرگ را با چند حقوقدان دیگر به اشتراک گذاشت.
ناصر کاتوزیان، فتحالله بنیصدر و احمد صدر حاجسیدجوادی، گروه همکار حبیبی در تهران بودند. ناصر میناچی در خاطراتش گفته است که چهطور این جماعت قانوننویس با ترس و لرز و در روزهایی که هنوز شاه در ایران بود، به حسینیه ارشاد میرفتند و درباره قانون اساسی رژیم بعدی بحث میکردند.
طرح پیش نویس قانون اساسی در همان پاریس به رویت آیتالله رسید و خمینی تصمیمگیری را به وقتی موکول کرد که به تهران بیاید و گفت: تا ببینیم چه میشود.
انقلاب که پیروز شد، قانون اساسی مشروطیت با شاهی که هیچگاه مشروطه نبود، به تاریخ پیوست. تدوین قانون اساسی به شورای انقلاب و کمیته طرحهای انقلابی وانهاده شد و اینبار آیتالله بهشتی هم حضور داشت.
طرح ابتدایی حبیبی که یکسره از قانون اساسی فرانسه اقتباس شده بود، چکش خورد و از اختیارات رییس جمهوری کاسته و به قدرت نخستوزیر افزوده شد، بیاینکه حق ویژهای برای روحانیان غیر از حضور در شورای نگهبان قانون اساسی پیشبینی شود.
خمینی که در قم اقامت داشت، پیشنویس را دید و خواست تا نسخهای هم برای مراجع تقلید، یعنی شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی، فرستاده شود و البته در چند جا هم خط کشید تا با نمایندگان شورای انقلاب دربارهاش صحبت کند.
بهشتی و بنیصدر به قم شتافتند و خمینی در سه مورد، اصلاحیهای را ضروری دانست. یکی اینکه رییس جمهوری شیعه و از جنس ذکور باشد، چه اینکه در پیشنویس آمده بود، ایرانی و مسلمان. با علامت شیروخورشید که در پرچم حفظ شده بود، مخالفت کرد و از اینکه در استانهای سنینشین، ملاک رفتار قانونی با سنیان، فقه اهل سنت باشد هم ناخرسند بود. چند وقت بعد به اصرار بازرگان و طالقانی، قرار بر این شد که مجلس موسسانی برپا شود و این قانون در آن مجلس منتخب مردم تصویب شود و آنگاه به همهپرسی گذاشته شود.
عزتالله سحابی بهیاد میآورد که هاشمی رفسنجانی به بازرگان هشدار داد با توجه به روحیه مردم، بیشترین اعضای این مجلس، روحانی خواهند شد و محصولش یک قانون اساسی ارتجاعی میشود و همین هم شد.
در جلسه اول خبرگان قانون اساسی، آیتالله صدوقی، جلالالدین فارسی و حسن آیت، معترض پیشنویس شدند و در یک رایگیری همه آنچه حبیبی و دوستان رشته بودند، پنبه شد و پیشنویس بهکلی کنار گذاشته شد. در جلسات بعدی، ولایت فقیه به صحنه آمد و در اصل پنجم قانون اساسی، جا خوش کرد.
اولین حکم ارتداد
فقها تصدی قوهقضاییه و اعمالِ شرعیات را حق مسلم خود میدانستند و حالا که بر سر حکومت فقیهی نشسته بود، دیگر هیچ مانعی در راه اجرای حدود الهی وجود نداشت.
لایحه قصاص، اولین لایحهای بود که شورای عالی قضایی به ریاست آیتالله بهشتی به مجلس فرستاد. کمی بعد هم متممی بر آن افزوده شد که حدود را دربر میگرفت.
تا پیش از آن، در قوانین کیفری ایران به اقتباس از قوانین بلژیک و فرانسه، جرایم به سه دسته تقسیم میشد: جنایت، جنحه و خلاف؛ که هیچ کدام وزن شرعی نداشت و تنها به کیفیت جرم مربوط بود.
اما لایحه قصاص آنچنان که ناصر کاتوزیان، استاد ممتاز حقوق که اتفاقا درجه اجتهاد نیز داشت، در همان سال ۶۰ گفت، چیزی جز رونویسی کتابهای فقهای سدههای پیشین نبود و فرسنگها با قانوننویسی فاصله داشت.
جبهه ملی در واکنش به این لایحه، بیانیه تندی منتشر کرد و لایحه قصاص را وحشیانه خواند. رهبران جبهه ملی، مردم را به یک اعتراض خیابانی دعوت کردند؛ آنهم در ۲۵خرداد سال شصت و در اوج درگیری مجاهدین و بنیصدر با طرفداران رهبر انقلاب.
آیتالله خمینی هم در سخنرانی آتشینی، هرکس را که با این لایحه مخالف بود، ضد اسلام و مرتد اعلام کرد.
حالا یک لایحه که هنوز در مجلس تصویب نشده بود، در شمار مقدسات قرار میگرفت و کدام نماینده این شجاعت را داشت که مخالفت کند.
مخالفان قانون قصاص دستگیر شدند و علی اردلان، از برجستگان جبهه ملی، به پنج سال زندان محکوم شد.
لایحه قصاص و حدود هم تصویب شد. در این قانون نه زن با مرد مساوی بود و نه مسلمان با نامسلمان برابر. لمس نامحرم شلاق داشت و حرمت شراب از یک اخلاق مذهبی به قانونی اجباری تبدیل شد.
تقی شهرام، دستگرمی برای خونبازی
محمدتقی شهرام از نوزدهسالگی به سازمان مجاهدین خلق پیوسته بود و بعد از اینکه ساواک مرکزیت سازمان را منهدم کرد و اعضای اصلی به جوخه اعدام سپرده شدند، تقی شهرام و بهرام آرام، اعضای موثر سازمان در بیرون زندان بودند که چیزی نگذشت به مارکسیسم گرویدند و در این تغییر ایدئولوژی سازمان مذهبی مجاهدین خلق به یک مکتب مادیگرا، مجید شریف واقفی، یک عضو دیگر مجاهدین که هنوز مسلمان مانده بود، قربانی یک تصفیه درونگروهی شد.
شهرام بعد از انقلاب و در ۱۴ تیرماه سال ۵۸ دستگیر شد. سالها زندگی چریکی و مبارزهاش، او را در موقعیت عجیبی قرار داده بود.
زندان قصر و اوین که شهرام یکسال آخر عمرش را در آنجاها گذراند، پر بود از ساواکیها و مقامهای رژیم پیشین و حالا یک چریک که سالها با همبندیهایش مبارزه مسلحانه کرده بود، در کنار دشمنان سابقش و در زندان حکومتی انقلابی گرفتار بود که برای برآمدنش، رنجها برده بود.
رژیم تازه شهرام را به خونخواهی سازمان مجاهدین خلق که یکسال بعد منافقین نامیدش، محاکمه میکرد.
با این حال، شهرام در انفرادی زندان قصر در یادداشتهایش پیشبینی کرد: «سقوط دولت بازرگان حتمی است و پس از آن، دولت دست راستی مذهبی بر سر کار میآید و نیروهای چپ را بهطور مستقیم سرکوب میکند.»
چریک قدیمی در نوشتههایش اولین نشانههای پیدایش زندانهای مخوف جمهوری اسلامی را ثبت کرده است. از ریشدارها و انگشتر بهدستانی میگوید که یکباره پیداشان میشود و اصلا او را نمیشناسند و فکر میکنند همین دیروز از پاریس آمده و تا بهحال عشق و حال میکرده است و در عین نشناختن، نفرتشان از او بیشتر از ساواکیهای قبل از انقلاب است. یکی از زندانبانها هم به شهرام میگوید که روزنامهها خبر دادهاند که روز دستگیریاش با دو زن در خانه بوده است و تقی شهرام این اتهامات اخلاقی را شرمآور میداند.
شهرام وضعیت دادرسی را بنابر تجربه، با زندان شاه مقایسه میکند: «دو روز است که دارم نامهای برای دادستان کل مینویسم، تقریبا تمام وقتم صرف این کار شد. مسخره است. در این مدت که زندانم، نوع اتهام به من تفهیم نشده است. در رژیم قبلی لااقل اتهام را اعلام میکردند، اما مثل اینکه آقایان حکومتکننده جدید، خیال خودشان را کلا از این کارهای فرمالیته راحت کردهاند.»
البته اتهام شهرام را در دادگاهش که چهار روز پشتسر هم برپا شد، اعلام کردند. متهم بود که با تغییر ایدئولوژی سازمان، باعث لو رفتن و ضربه خوردن مجاهدین شده است و اتهام دیگرش هم دستور به قتل مجید شریفواقفی بود.
تقی شهرام در کمال خونسردی و رضایت گروههای سیاسی -تنها سازمان پیکار کمپینی در دفاع از رهبرشان برپا کرده بودند- بیاینکه وکیل مدافع داشته باشد و دفاعی کند، در سحرگاه دوم مردادماه ۵۹ در کنار هشتنفر دیگر که ساواکی بودند، اعدام شد. هنوز راه مانده بود تا زندان و کشتار و خونبازی و شهرام، یک دستگرمی تفننی بهحساب میآمد.
عباس امیرانتظام، یکسال دولتمرد و هفدهسال زندانی
یک پیادهروی عصرانه سرنوشت امیرانتظام را زیر و رو کرد. مهندس امیرانتظام تا پیش از عصرگاه ۱۷ شهریور سال ۵۷، که قدمزنان در خیابان پهلوی، مهندس بازرگان را دید، سالها بود که از سیاست خداحافظی کرده بود.
دوران مصدق و در جوانی، او از هواداران جبههملی بود و از دانشجویان قدیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران بهشمار میآمد. آشناییاش با مهندس بازرگان، به سالهای نهضتملی نفت و دوران دانشجویی میرسید. امیرانتظام پس از تکمیل تحصیلاتش در فرانسه و آمریکا به تجارت مشغول شد و قید سیاست را زد.
در آن دیدار خیابانی با مهندس بازرگان، بیخبر از شهر و تظاهرات خونآلود میدان ژاله، از بازرگان خبر میگرفت که تیراندازی چه بود و کجا بود. اما در آخر این گفتوگوی ساده، قرار شد تا امیرانتظام با مهندس بازرگان همکاری کند، با این شرط که کار و بارش را کنار بگذارد.
دفتر تجاری امیرانتظام از فردای آن روز، مرکز ترجمه مجلات و نشریات خارجی شد که هر روز درباره انقلاب ایران مینوشتند و ترجمهها بهدست مهندس بازرگان میرسید. پس از پیروزی انقلاب، مدتی معاون نخستوزیر و سخنگو شد و بعدتر، سفیر ایران در سوئد.
تقدیر امیرانتظام اینگونه بود که قربانی خشم دانشجویان خط امام از دولت بازرگان شود. دانشجویان پیرو خمینی، سفارت آمریکا را اشغال کردند، بازرگان استعفا داد و تازه این اول ماجرا بود.
خط امامیها ادعا کردند که در سفارت اسنادی جستهاند که ثابت میکند امیرانتظام یک جاسوس بالفطره است و اصلا سفارت سوئد را هم به این دلیل پذیرفته است تا ارتباطش با سیا را آسان کند.
این افشاگری در روزنامههای انقلابی، هر روز تکرار شد و امیرانتظام که به پای خود به ایران بازگشته بود تا پاسخ اتهاماتش را بدهد، بازداشت شد.
آقای سخنگو و سفیر سابق پیش از اینکه پایش به دادگاه برسد، با افشاگری شبانهروزی دانشجویان در تلویزیون و روزنامهها، مجرم شناخته شد و آیتالله گیلانی، قاضی دادگاه، بهراحتی حکم اعدام را صادر کرد و اگر تلاشهای بازرگان نبود، عباس امیرانتظام به قربانیان صدر انقلاب پیوسته بود.
یک درجه تخفیف و حبس ابد، لطف جمهوری اسلامی به دولتمردی بود که نه اختلاس کرده بود و نه جاسوسی. سه دهه بعد، بیشتر دانشجویان خط امام که از میانسالی گذشته و اصلاحطلب شده بودند، اعتراف کردند که عباس امیرانتظام بیگناه بود.
اما چه حاصل؛ امیرانتظام سال ۵۸ به زندان رفت و هفدهسال بعد در سال ۷۵ آزاد شد. اوین را ترک نمیکرد، تا مسئولان قضایی حکم برائت و بیگناهیاش را اعلام کنند.
از زندان اخراجش کردند و با این حال، اجازه خروج از ایران و دیدار با خانوادهاش را ندادند.
دادگاه امیرانتظام از اولین نمونههای عدل اسلامی در جمهوری اسلامی و آن هم درقبال یک فرد شناختهشده بهشمار میرفت که در همه چهلسال گذشته تکرار و تکرار شد. امیرانتظام در کتابش که سال ۸۱ منتشر شد و درواقع دادخواستی علیه جمهوری اسلامی است و ناگزیر پس از مدتی ممنوع و جمعآوری شد، شعری را در مقدمه نوشته است که از دیوار سلول انفرادی به یادش مانده و شاید وصف کوتاه و کاملی از بیگناهی و زندان باشد:
در بارگه داد به کس داد ندادند/ بیدادگران فرصت فریاد ندادند
دیدند به کنج قفسی مرغ اسیری/ رحمی به دل تیره صیاد ندادند
غزل و حرم
یادگاران آیتالله خمینی -نامی که جمهوری اسلامی بر نوادگان خمینی نهاده است- میتوانند مفتخر باشند که در تمام تاریخ تشیع، خمینی اولین فقیهی است که گنبد و بارگاه دارد و میتواند با امام هشتم شیعیان هماوردی کند.
مقبره خمینی چهار گلدسته ۹۱ متری دارد که نمادی است از سن و سال رهبر انقلاب به وقت مرگ. رواق اصلی حرم ۷۶۰۰ متر مربع است با ستونهای مجلل و مزین به بهترین انواع کاشیکاری و گچبری.
حسن خمینی، نوادهاش، تولیت حرم پدربزرگ را برعهده دارد و سالانه ۷۷میلیارد تومان بودجه دولتی برای حفظ حرم و انتشار آثار امام هزینه میشود و مدیریت این سرمایه کلان که مثل ارثی جاری به حساب میآید، با خاندان امام است. گرچه خرج هم زیاد است و فقط مراسم ۱۴ خرداد و سالروز درگذشت خمینی، ۹میلیارد تومان، آب میخورد.
اما با این همه بریز و بپاش، هنوز یک زندگینامه خالی از مبالغه از خمینی در دسترس نیست. تبارش را بهدرستی نمیدانیم و مثلا این را که آیا اجدادش هندی بوده و به ایران آمدهاند؟ نمیدانیم در زندگی شخصیاش چه میکرده و با کدام دوست و آشنا مراودهای داشته و بهعنوان یک آدمیزاد، علایقش چه بوده است.آیا کتابهای روشنفکران ایرانی را میخوانده یا نه و اگر که شاعری میکرده، نظرش درباره حافظ و سعدی و مولانا چه بوده است.
یک هفته پس از مرگش بود که با غزل مشهورشده «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» که پسرش به روزنامه کیهان داد، شاعرانگیاش معلوم شد. اما عجیب اینکه سخنرانیهایش از هرگونه خیالپردازی خالی و فعل و فاعل جملهها سرگردان است. بهفرض اینکه غزلها از خمینی باشد، بد نیست چند بیتی از غزل کاروان عمر بخوانیم که گویا ترجمان همان احساس هیچ است که در هواپیمای ایرفرنس به وقت بازگشت به وطن گفت:
عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد
قصهام آخر شد و این غصه را آخر نیامد
جام مرگ آمد به دستم، جام می هرگز ندیدم
سالها بر من گذشت و لطفی از دلبر نیامد
منابع
۱- نیمقرن خاطره و تجربه. خاطرات عزتالله سحابی. انتشارات خاوران
۲- سخنرانی ناصر کاتوزیان در جمع اعضای نهضت آزادی، دوم خرداد سال ۶۰ به نقل از سایت ملی-مذهبی
۳- دفترهای زندان. یادداشتهای تقی شهرام در زندان جمهوری اسلامی. انتشارات اندیشه و پیکار. ۱۳۹۰
۴- آن سوی اتهام. خاطرات عباس امیرانتظام. نشر نی. ۱۳۸۱