۱۴۰۰ فروردین ۲۸, شنبه

بی‌بخت بختیار


ساعت از دو و نیم بعد‌از‌ظهر گذشته بود که شاپور بختیار پالتویش را تنش کرد، آرام از پشت میز بلند شد، به عکس مصدق که بر دیوار زده بود نگاهی انداخت و راه افتاد.

یک ساعت قبل ارتشبد قره‌باغی تماس گرفته و خبر بی‌طرفی ارتش را به نخست‌وزیر داده بود. بختیار با لحنی نیش‌دار به قره‌باغی گفت: «حقیقتا دست شما درد نکند که تاییدیه بی‌طرفی ارتش را به من دادید.»

ارتشی‌ها همان صبح ۲۲ بهمن جلسه‌ای گذاشتند و بدون اطلاع بختیار، اعلام بی‌طرفی کردند و سربازها به پادگان‌ها برگشتند. از سلطنت شاه و مشروطه‌ای که بختیار می‌خواست چیزی باقی نمانده بود.

پری کلانتری، منشی نخست‌وزیر، از بختیار پرسید «کی برمی‌گردید؟» و او در پاسخ گفت «نمی دانم». به خیابان که رسید، با خودش فکر کرد پس از ۳۷ سال یک بار دیگر زندگی‌اش مخفیانه می‌شود، درست مثل وقتی فرانسه در اشغال نازی‌ها بود و شاپور جوان به نیروهای پارتیزانی پیوسته بود.

 

از زاگرس تا پاریس
شاپور زاده زاگرس بود و در دهی جاخوش‌کرده میان کلار‌کوه و سبز‌کوه به دنیا آمد.

پدرش از آن بختیاری‌های سرکش و جوینده بود که هم برنو به دست می‌گرفت و همراه سردار اسعد بختیاریِ مشروطه‌خواه به فتح تهران می‌رفت و هم کتابخانه‌ای داشت که مثل خاطره‌ای همیشگی تصویرش در ذهن پسر باقی ماند. پدر البته دوست‌تر می‌داشت که شاپور شعر‌خوان شود تا سوارکار، از همین بود که برای اسب‌سواری شرط شعر گذاشت و پسر تا ده بیت از بر نمی‌کرد، پا به رکاب نمی‌شد.

این گذشت و چنان که رسم خانواده‌های متجدد آن روزگار بود، عازم آموختن شد و به بیروت و مدرسه فرانسوی‌ها رفت، جایی که تعلیمات لاییک داشت و برای بختیار که رفته‌رفته خوی فرانسوی می‌گرفت، اتاق انتظار پاریس.

عاقبت پایش به فرانسه رسید و همان اول کار دانست برای مهندسی ساخته نشده است. حقوق خواند و از حقوق هم به فلسفه حقوق علاقه‌مند بود. در چهار سال بعد و در دانشگاه سوربن، از کلاس حقوق به کلاس درس فلسفه می‌رفت و از آن‌جا هم به مدرسه سیاسی و نتیجه‌اش شد فارغ‌التحصیلی در سه رشته حقوق و سیاست و فلسفه.

چه اقبالی هم داشت که خانه‌اش در بلوار «بوسه ژور» در همسایگی هانری برگسون، فیلسوف شهیر فرانسوی، بود و شاپور خودش به دیدار برگسون رفت.

پیرمرد ۸۰ سال از عمرش می‌گذشت و رماتیسم فلجش کرده بود. با این حال، کتابخانه چرخانی کنار صندلی‌اش داشت که حتی روزهای آخر عمر را بی‌کتاب نگذراند. برگسون به دانشجوی جوان ایرانی که مشتاقانه نگاهش می‌کرد گفت: «روزی که موفق شوید از فلسفه به شعر و از شعر به فلسفه و حتی به حقوق و اخلاق برسید، آن‌وقت صاحب فرهنگ شده‌اید.»

اما این فرهنگ هنوز در همان اروپا هم شکل نگرفته بود. همان سال، گذر بختیار به نورنبرگ افتاد و در گردهمایی جوانانه و پرشوری شرکت کرد که سخنرانش آدولف هیتلر بود، آن‌قدر نزدیک تریبون بود که نطق دیوانه‌وار هیتلر را با آن لرزش عصبی دست‌ها و صورت برافروخته‌اش ببیند که از خون آلمانی و نژاد آریایی می‌گفت. بختیار این همه احساس را به جنونی معصومانه تعبیر کرد و به فرانسه که برگشت، تا جنگ چیزی نمانده بود.

شاپور اما پیش‌تر پدرش را در جنگی از دست داده بود، وقتی رضا‌شاه دست به سرکوب عشایر و ایلات زد، پدر شاپور هم اعدام شد.

آلمان‌ها حمله کردند و شاپور به پارتیزان‌ها پیوست. چند بار تا یک قدمی مرگ رفت و در محاصره ژرمن‌ها افتاد و جان به در برد، یک بار هم خلبانی آمریکایی را نجات داد که چترش به صلیب کلیسایی گیر کرده بود و از بخت بختیار، مخفی کردن خلبان یک گرفتاری تمام‌عیار و عیب کار این‌جا بود که آمریکایی سیاه‌پوست همرنگ جماعت نمی‌شد.

بختیار در بعد‌از‌ظهر ۲۲ بهمن، وضعش بدتر از آن خلبان سیاه بود و در خیابان‌های انقلاب‌زده و میان مردمی که در غیاب شاه او را دشمن گرفته بودند، هدفی متحرک به حساب می‌آمد.

 

شعر و قالی و مصدق
پس از جنگ جهانی، بختیار به ایران برگشت. گفت در ایران دو چیز است که او را به شوق می‌آورد، اول شعر که سر به آسمان می‌ساید و دیگر قالی که بر زمین گسترده می‌شود.

ایران هنوز از متفقین خالی نشده بود و شاه جوان هم بر تخت لرزانش جاگیر نشده بود. وقت انتخاب بود و شاپور تحصیل‌کرده می‌توانست یک درباری تمام‌عیار باشد، چه این‌که ثریا اسفندیاری، همسر دوم شاه، از اقوام بود و تیمور بختیار، اولین رییس ساواک، پسر‌عمو.

با این‌که یک بار دیدار با شاه هم میسر شد، اما شاپور سر خویش گرفت و به وزارتخانه نوپای کار رفت و استخدام شد. کارمند اداره البته تب‌دار سیاست هم بود و در سال‌های اول دهه ۱۳۲۰ به حزب ایران پیوست و از همان‌جا بود که مصدقی شد.

در کابینه دوم مصدق، بختیار در جهشی اداری، معاون وزیر کار شد. اما شاهین قضا مهلت نداد و کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی را برانداخت.

با این حال، نام بختیار هنوز در فهرست سیاه حکومت ثبت نبود، تا آن وقت که دست رد زد بر سینه فضل‌الله زاهدی، نخست‌وزیر دولت کودتا.

گویا یکی از بستگان پیامِ زاهدی را برای بختیار می‌آورد که اگر پست وزارت کار را می‌خواهی، بیا فرودگاه به استقبال شاه که برگشته است ایران.

بختیار هم جواب می‌فرستد که روزیِ من هرگز در دولت شما نیست. شش ماه بعد از کودتا و همان وقت که مصدق محاکمه می‌شد، بختیار هم به جرم اخلال در امنیت کشور راهی زندان شد و شغلش را از دست داد و تا ۲۵ سال بعد که ۳۷ روز نخست‌وزیر شد، راهی به اداره و وزارتخانه نداشت.

سال‌های پس از کودتا برای بختیار که از ارٍث پدری ماترکِ اندک داشت و ساواک هم مراقب بود که کار دولتی نگیرد و در دانشگاهی مدرس نشود به‌سختی می‌گذشت.

بختیار سخت‌روزی بود و همیشه در تنگنای معاش و خیلی وقت‌ها مقروض. انتخاب مصدق به‌جای دربار گران تمام شد، اما شاپور در شیوه حکمرانی مصدق آرزویش را دیده بود، دموکراسی و آزادی را.

روزی که خبر رسید پیرمرد در احمد‌آباد و به حصر جان داده است، بختیار به تبعیدگاه مصدق رفت و پیکرش را کفن‌پوش در باغی و کنار نهری دید. حالا  از ایران به شعر و قالی و مصدق دلبسته بود.

 

تالار دروغ
در پی شورش و از دست رفتن شیرازه امور، شاه سراسیمه سه نخست‌وزیر را طی یک سال عوض کرده بود و عاقبت سراغ یکی از ملیون آمد، بلکه سدی بسازد بر سیلی که تا کاخ نیاوران پیش آمده بود.

در سرسرای کاخ نیاوران، شاپور بختیار بی هیچ تکلفی روبه‌روی محمد‌رضا شاه نشسته بود که شاه پرسید: «شما را از کی ندیده‌ام؟»

بختیار به‌طعنه پاسخ داد: «از ۲۵ سال پیش و قاعدتا این تاریخ باید در خاطرتان باشد.»

پس از این معارفه کوتاه، بختیار به شاه گفت: «در این تالار تا‌به‌حال دروغ‌های بسیاری به شما گفته‌اند. می‌خواهید همان روال را ادامه دهم یا حقیقت را بگویم.» شاه هم با تکان سر این بار حقیقت را انتخاب کرده بود.

شاه می‌خواست بختیار هر‌چه سریع‌تر دولت تشکیل دهد و همین‌طور هم شد. نام وزرا یک هفته بعد به رویت شاه رسید. ارتشبد جم وزیر دفاع بود و میر‌فندرسکی وزیر خارجه، این دو روزگاری با شاه اختلاف داشتند و ناگزیر از حذف‌شدگان بودند.

شاه هنوز هم علاقه‌مند نبود که وزرای مساله‌دار در کابینه باشند، اما بختیار محترمانه نظر قاطعش را گفت و نشان داد که نخست‌وزیر است، نه آن‌طور که امیر‌عباس هویدا همیشه می‌گفت، رییس دفتر اعلی‌حضرت.

قرار شد در مراسم معارفه نخست‌وزیر و وزیران، آن کت دنباله‌دار درباری را نپوشند. از تعظیم‌های تحقیر‌کننده و دست‌بوسی هم خبری نبود. انگار در این روزهای واپسین، عاقبت نخست‌وزیری واقعی آمده بود و شاه هم به ضرب انقلاب به قانون مشروطه گردن می‌گذاشت.

وزرا برای گرفتن رای اعتماد به مجلس معرفی شدند، مجلسی که حالا نمایندگانش دموکرات شده بودند. بختیار از این سالوسی نمایندگان سخت آزرده بود و می‌گفت با این‌که همگی مامور ساواک بودند، برای انحلال ساواک سر‌و‌‌دست می‌شکستند. روز رفتن شاه، در ۲۶ دی‌ماه سال انقلاب، بختیار مودبانه شاه گریان را بدرقه کرد و شهبانو فرح با‌حسرت به بختیار گفت: «اگر شما دو ماه پیش نخست‌وزیر می‌شدید، حالا همه ما در تهران بودیم».

 

خمینی و دو دولت
بختیار معتقد بود حالا که شاه رفته، انقلاب به ثمر رسیده است و دولت او در واقع همان چیزی است که مردم می‌خواهند.

زندانی‌های سیاسی آزاد شدند و مطبوعات بی‌سانسور. بختیار حتی موافق راهپیمایی و اعتراض بود، با این حال قاطعانه می‌گفت با خشونت برخورد خواهد کرد. به ارتش دستور داده بود فقط در دو حالت شلیک کند، وقتی به آن‌ها حمله و تیر‌اندازی شود و وقتی پرچمی غیر از پرچم ایران بالا برود.


تصمیمات قاطع بختیار هیچ‌وقت از سوی ارتشی‌ها، که او را خودی نمی‌دانستند و سال‌ها فقط از شاه دستور گرفته بودند، اجرا نشد.

بختیار متهورانه دستور می‌داد و اتفاقی نمی‌افتاد. در آخرین روزها، به سپهبد ربیعی، فرمانده نیروی هوایی، دستور داد تا پادگان نیروی هوایی را که همافران در آن شورش کرده بودند بمباران کند، اما دیگر برای هر اقدامی دیر بود، حتی بمباران.

بختیار نتوانست از آمدن خمینی ممانعت کند و آیت‌الله هم در اولین سخنرانی‌اش در تهران اعلام کرد که بر دهان دولت بختیار مشت خواهد زد، که زد.

در واپسین روزهایی که خمینی در پاریس بود، با تلاش بازرگان قرار بود بختیار با خمینی ملاقات کند، که گویا ابوالحسن بنی‌صدر خمینی را از این دیدار منصرف کرد و بازرگان گفته بود اگر آن ملاقات انجام می‌شد، خیلی از خرابی‌ها اتفاق نمی‌افتاد.

در این موج سهمگین و میان توفانی از احساس و غلیان مردمی که فقط خمینی را فریاد می‌زدند، حتی مرغ توفان هم پر پرواز نداشت.

بختیار با دوست قدیمی‌اش، بازرگان، هم دیدار کرد. شایع بود که خمینی می‌خواهد بازرگان را نخست‌وزیر کند و بختیار پرسیده بود که مهندس چطور می‌خواهد با خمینی کنار بیاید و بازرگان صادقانه گفته بود که خمینی مثل ما فکر نمی‌کند و کار کردن با او سخت است.

بختیار بعدها گفت بیچاره بازرگان فکر می‌کرد خمینی به قم می‌رود و در حوزه می‌ماند و کاری به حکومت ندارد. عاقبت نخست‌وزیر مشروطه پادشاهی رفت و نخست‌وزیر موقت انقلاب جایش را گرفت.

شاپور بختیار تا شش ماه بعد از انقلاب، پنهانی و در خانه دوستان و آشنایان، زیر‌زمینی زندگی می‌کرد. از رادیو خبر خودکشی‌اش را شنید و می‌دانست انقلابی‌ها در‌به‌در دنبالش می‌گردند.

این جسارت را داشت که همان موقع نواری منتشر کند و از افسران ارتش و مردم بخواهد جلوی خمینی بایستند و فریبش را نخورند.

از خانه‌ای به خانه‌ای می‌رفت و خونسردانه هنوز مانده بود. حکم اعدامش را صادق خلخالی، حاکم شرع، اعلام همگانی کرد.

عاقبت تلاش دوستان فرانسوی‌اش موثر افتاد و به کمک وزیر کشور فرانسه، پاسپورتی فرانسوی با نام مجعول «فرانسوا بوان» به دستش رسید.

بختیار به برکت ریش و عینک آفتابی از گیت فرودگاه مهرآباد عبور کرد. برای این‌که با آدم‌های کمتری برخورد کند، بلیط فرست‌کلاس گرفته بود.

کتش را بر دوش انداخت و قیافه‌اش مثل تاجری بود که عجله دارد زودتر به هواپیما برسد.

ماموران فرودگاه نه حواسشان به قیافه بختیار بود، نه پاسپورت را نگاه کردند.

بختیار کنار پنجره نشست و روزنامه لوموند را باز کرد. چند لحظه بعد، مرد جوانی هم بر صندلی کناری نشست و از کیف چرمی‌اش روزنامه و مجله در‌آورد.

یک ساعت بعد که هواپیما از مرز ایران گذشت، بختیار به روزنامه‌ای که جوان بغل‌دستی‌اش می‌خواند نگاهی انداخت.

عکس خودش و بازرگان را دید. سر حرف را باز کرد و گفت که تاجری فرانسوی است و از همه جا بی‌خبر. از جوان، که حالا معلوم شده بود به قصد تحصیل به فرانسه می‌رود، از دو نفری پرسید که عکسشان در روزنامه بود. محصل جوان گفت این بختیار نخست‌وزیر قبلی و این هم بازرگان نخست‌وزیر فعلی است.

بختیار پرسید چطور آدم‌هایی هستند و جوان که بختیار را به جا نیاورده بود گفت: «نخست‌وزیر قبلی آدم قاطع و شجاعی بود و نخست‌وزیر فعلی هم آدم مهربانی است.»   

 

منابع

۱. یکرنگی. نوشته شاپور بختیار. ترجمه مهشید امیر‌شاهی. نشر بی‌نا در فرانسه. ۱۳۶۱.

۲. پرواز در ظلمت، زندگی سیاسی بختیار. نوشته حمید شوکت. نشر بازتاب در آلمان.

۳. میراث ماندگار بختیار. تدوین ابراهیم بی‌پروا.

۴. انقلاب ایران در دو حرکت. نوشته مهدی بازرگان. بنیاد فرهنگی مهندسی مهدی بازرگان. ۱۳۶۳.

واکنش عفو بین‌الملل به آزار و اذیت خانواده‌های دادخواه؛ تشدید فشارهای امنیتی و قضایی در آستانه سالگرد اعتراضات

 - عفو بین‌الملل به تشریح آزار و اذیت امنیتی، قضایی و روانی خانواده‌های دادخواه از سوی جمهوری اسلامی پرداخته و خواستار احترام حکومت «به حق ا...